صحبت ها و اوامر رهبر انقلاب که مدت ها در مورد فرهنگ ایراد فرموده اند، ما را به فکر فرو برد و واداشت تا موتور این فرهنگ که همه به طور لاینقطع از آن دم میزنند را پیاده کنیم و یک نگاه خریدارانه به سرتاپای آن بیندازیم و ببینیم چه ایرادی داشته که داد بزرگان را هم در آورده است.
خلاصه درحال باز کردن پیچ و مهره ها بودیم که ناگهان در همان ابتدای کار یک فنر از بخش مجازی موتور در رفت و از بیخ گوشمان رد شد و بعد از اینکه حسابی به در و دیوار خورد، افتاد جلوی پایمان، آن را برداشتیم و دیدیم که یک علامت © خیلی مشکوکی روی آن حک شده است که کمی هم به چشممان آشنا می آید. خوب که براندازش کردیم فهمیدیم که ای بابا این همان نشانک قانون کپی رایت خودمان است. این شد که شستمان خبردار شد که بعله مشکل از همین جاست. ظاهراً این فنر باعث شده بود که قطعۀ تبادلِ گرمایِ موتور به خوبی عمل نکند و گرمای لازمه تأمین نشود و فضایِ مجازیِ موتورِ فرهنگِ این مملکت، سرد و منجمد شود.
القصه، بنده به نمایندگی دوستان فرهنگی، فنر را برداشتم و رفتم سراغ اساتید فنرساز که البته جدیداً هم ساکن میدان بهارستان شدهاند و محل برگزاری مجلس هایشان آنجاست. اساتید نگاهی به آن فنر فلک زده انداختند و اظهار نظرها شروع شد. یکی گفت باید تعمیر شود، یک گفت پوسیده است، یکی گفت تاب برداشته است و… خلاصه بازار افاضات داغ بود که در این بین یک نفر که حرفش حسابی تر به نظر میآمد گفت: به خاطر اینکه تسمۀ زحمتِ موتورِ فرهنگ خیلی کِش آمده است و زحمتِ موتورِ فرهنگ را زیادی کشیده اند، این فنر هم داغ شده است و دیگر کار نمی کند.
پرسیدم که خب حالا چاره چیست؟ دستی به چانه کشید و گفت این کار، کارِ احمدخان سرلک کاشانی است و بس. بروید طبقه بالا درب اول سمت راست. دوباره فنر را برداشتم و رفتم سراغ ایشان. همان لحظه اول که داخل دفتر شدم یک نگاهی به سرتاپای من انداختند و گفتند که ظاهراً برای امور مجازی تشریف آورده اید. عرض کردم که فنر کپی رایتِ بخشِ مجازیِ موتورِ فرهنگ، بیرون زده است، به دنبال راه چاره ایم، گفتند بیایم خدمت شما. فنر را گرفتند و نگاهی به آن انداختند و گفتند که بعله «مخاطب و ساقی به هم ساختهاند و بنیادش را برانداختهاند» باشد رسیدگی میکنیم. فنر را بگذارید و بروید ۴۰۰ روز دیگر تشریف بیاورید، ان شاا… که درست شده است. بنده (بعد از یک ملاقات پنج هزار ولتی با جناب ادیسون) با تعجب گفتم ۴۰۰ روز! مگر میخواهید یک موتور جدید طراحی کنید؟! گفتند بچه بازی که نیست، قرار است کار فرهنگی بکنیم. دیدم که نخیر ایشان راضی بشو نیستند که نیستند.
فنر را برداشتم و پرسان پرسان خودم را به خیابان فلسطین شمالی رساندم، خدمت استاد محمدرضا خان مخبرزاده دزفولی و ناله زدم که آقا به دادم برسید، این فنر کپی رایت ما مشکل دارد و برای صاحبان آثار فرهنگی دردسرهای مالی فراوانی درست میکند و موتور فرهنگ درست نمیچرخد. گفتند که اجازه بدهید تا ببریم داخل شورا مطرح کنیم تا ببینیم نظر دوستان چیست. بعد از بررسی های لازم، از اتاق شورا بیرون آمدند و گفتند که نظر شورا این است که این فنر دیگر به کار نمیآید و در فضای مجازی امروز، جا نمیرود. باید آن را عوض کرد، چرا که جنسش خارجی است و با فرهنگ ما که ایرانی است جور در نمیآید. باید بنشینیم یک فنر ایرانی و سازگار با موتور فرهنگی خودمان طراحی و تهیه کنیم که به فضای مجازیمان بخورد. به هرحال تقریبا ۴۰۰ روزی طول میکشد.
دیدم که ظاهراً چاره دیگری نیست، قبول کردم و برگشتم. الآن هم که این یادداشت را خدمت شما خواننده عزیز مینویسم، تعمیر موتور فرهنگ نیمه کاره رها شده است و نمیدانید که در فضای مجازی چه اوضاعی داریم. به هر حال جناب مخبر دزفولی پیغامی دادند که به شما خوانندگان و رانندگان فرهنگی برسانم. فرمودند که لطفاً تا آن موقعی که کار ساخت فنر جدید تمام میشود، دست به دامانتان هستیم که به این فنرِ یدکِ کپی رایت خیلی فشار نیاورید که ممکن است دوباره بیرون بزند و خدای ناکرده به صاحب اثری آسیبی برساند.
پ.ن:
در حین نگارش به یاد دوبیتی آن شاعر گمنام (چکاد) افتادم که میگفت:
شخصی با کلی امید آرزو و اهداف سپید طرحی ساخت و روانهی حوزه کپی رایت گردید
گرچه در چکاچک مشکلات درنرفت و فرار ننمود اما حقوق مادی و معنویش در فضای مجاز، ترکید
اجرتان با خدا…